اطلاعات عمومی و رمان

نویسنده می پذیریم

اطلاعات عمومی و رمان

نویسنده می پذیریم

رمان (پارت سوم )

آرمان درو بازکرد یه نگاهی بهش انداختم  ولی خیلی بهش اهمیت ندادم  رو کرد به من و گفت از اونجایی که تو هیچ دوست پسری نداری میخوای در حقت لطف کنم و باهات رفیق بشم 

زبونم بند اومد آخه من و اون فقط یک روز با هم بودیم چجوری 

با سکوت من یه کاغذ رو از جیبش در آورد و به من داد روش شماره وآیدیش نوشته بود 

بعدم یه نگاهی بهم کرد و رفت .هاج و واج مونده بودم  اون چطور اعتماد کرد 

تا صبح خوابم نمیبرد و با خودم میگفتم نکنه دختر باز باشه و هزار تا نکنه ی دیگه .

صبح شد شمارشو تو گوشیم وارد کردم دیدم عکس های خودشه چقدر هم خوشتیب بود واسش چیزی نفرستادم 

هفته ها گذشت و من هر وقت دلتنگش میشدم عکسشو میدیدم تا اینکه ...

ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد