اطلاعات عمومی و رمان

نویسنده می پذیریم

اطلاعات عمومی و رمان

نویسنده می پذیریم

میدانستید

خبر خوب برای افراد مجرد و تنبل آن‌که یک کمپانی در تایوان ظروف غذاخوری از جنس غلات ساخته که می‌توانید پس از تمام شدن غذایتان ، ظروف آن را نیز بخورید و زحمت شستن ظرف‌ها را نمیکشید 

اطلاعات عمومی

برنج‌تان را مقوی کنید


میدانستید

جاستین بیبر در کنسرتی در فرانکفورت، یکی از کفش‌هایش را به سمت تماشاچیان پرتاب کرد ، پسر خوش شانسی که کفش را گرفت آن را به قیمت 520 میلیون تومن در سایت ebay فروخت

رمان(پارت هشتم )

تا اینکه ایلیا اومد و گفت وای آیلین بیخودی نگران شدی پدرش گوشیش رو گرفت. 

من هم نگاهی یه ایلیا کردم وگفتم خب چرا اونم من رو نگاه کرده و گفت آرمان که می گفت پدرش یه چیز رو فهمیده 

من که خیالم راحت نشده بود .

رفتم آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم همش با خودم میگفتم نکنه قضیه من رو فهمیده باشه حالا چه خاکی تو سرم کنم اگه به پدر بزرگم بگه چی تو همین حال و هوا بودم که یهو تلفن زنگ زد  رفتم بگیرم دیدم مامانم برداشت که گفت سلام آقا جون خوب هستید ؟

با گفتن این حرف روح از بدنم جدا شد قلبم تند تند میزد و رنگم مثل زرد چوبه شد .

صحبت های مامانم تموم شد و گوشی رو قطع کرد به من که رو راه پله نشسته بودم نگاه کرد من هم سریع پرسیدم آقا جون چی می  گفت  ؟

مامانم خندید و گفت مثل همیشه 

بعد رفت بیشتر نگران شدم چی گفت که مادرم بهم نمی گه رفتم پیششو گفتم خب مثل همیشه چی گفت ؟؟

مامانم گفت :میگه امشب بیان اینجا کارتون دارم 

نگفت چی کار داره 

اووف دختر اگه میگفت بهت میگفتم 

من که هاج و واج مونده بودم رفتم تو اتاقم  حالم خیلی بد بود با خودم هی میگفتم منو چه به عاشقی اصلا چرا من عاشق شدم بعد از یه طرف دلم  می گفت عشق سهم همه است تو هم یکی از اونا.

خودم هم نمی دونستم وقتی پدر و مادرم بفهمن با من چی کار می کنن 

بخصوص پدر بزرگم که گفته بود قرار نا رین و آرمان ازدواج کنم دلم مثل  سیر وسرکه می خوشید به هر حال یکی از لباس هامو پوشیدم و راه افتادیم توراه دلم آروم نمی گرفت تو حال خودم بودم که ایلیا زد به من  ، من هم نگاهش کردم اونم خندید من خودم اونقدر نگران بودم که اعصاب کل کل با این رو نداشتم بهش اهمیت ندادم و روم رو کردم سمت پنجره ماشین بعد ایلیا بهم گفت دبوونه چرا انقدر قرمز شدی بعد مامانم  روشو بر گردوند و من رو نگاه کرد دخترم مریضی منم گفتم نه خوبم یکم سرم درد میکنه مادرم هم ساکت شد و چیزی نگفت اون روز  راه خونه ی پدر بزرگ  واقعا طولانی شده بود .

تا اینکه رسیدیم اون عمارت بزرگ رو مثل یک جهنم میدیدم  

خدمه همه به همون خوشامد گفتن رفتیم تو اون اتاقی که راهنماییمون کردن .

دیدم هر سه تا عمو و زن عمو هام اونجان  با خودم گفتم جلوی جمع می خواد بگه  

پدر بزرگم اومد وشرو کرد و گفت .....


ادامه دارد 

اطلاعات عمومی

در ژاپن حمام های عجیب با مواد نامتعارف ارائه می شود که ادعا می شود هر کدام از آنها خواص درمانی خاصی دارد،از جمله حمام چای سبز،حمام نوشابه،حمام شراب و حمام نودل