اطلاعات عمومی و رمان

نویسنده می پذیریم

اطلاعات عمومی و رمان

نویسنده می پذیریم

پارت پانزدهم

پدر بزرگم میدونست که من آرمان رو میخوام یهو گوشیم زنگ خورد 

مامان بود :

معلوم کجایی دختر امشب نمیخوای بیای ؟؟

من :کجا آخه ؟؟

مامان :سر قبر من !!معلومه دیگه عروسی؟؟

من :عروسی کی ؟؟

مامان  عروسیه کیه جز آرمان 

نفهمیدم چی شد که یهو گوشی رو قطع کردم اون نمی تونه این کار رو بکنه به همین زودی مگه نگفته بود یا من یا هیچکیه دیگه پس چی شد ؟؟ رسیدم خونه مامان تو اتاقش مشغول لباس پوشیدن بود که اومد و بهم گفت چی میخوای بپوشی آخه چه فرقی داشت من چی بپوشم روحم مرده بود 

گفتم نمیدونم 

مامان :نمیدونی ؟؟ولی اینو میدونی که واسه آقاجونت این عروسی چقدر مهمه همیشه میگه آرمان مثل پسر منه !!۰

با خودم گفتم خدا کنه شبیه پسرش باشه نه پسرش 

گفتم من نمیام 

مامان :نمیشه حتما باید بیای یه شایعاتی  شده که میگن تو و آرمان همدیگه رو میخواسین باید نشون بدی که حقیقت نداره 

رفتم اتاقم

باخودم فکر کردم وقتی چیزی حقیقت داره چرا باید زد زیرش 

رفتیم عروسی دلم خیلی شور میزد واسه اتفاقی که قرار بود بعد عروسی بیوفته 

آرمان دیگه میشد مرد زندگی نارین منم باید فراموشش میکردم 

نه هیچوقت نمیشد خاطره هاشو و عشقم بهش رو فراموش کنم 

ساعت ده شد و هنوز عروس و داماد نیومدن خیلی دیر شده بود حتما دارن خوش میگذرونن 

تو همین فکر بودم که گوشیم زنگ خورد آرمان بود چرا و چیجوریشو نمیدونم ؟؟

رفتم اتاق پرو گوشیم رو جواب دادم 

آرمان :من شدیدا عاشقتم واسه رسیدن به تو هرکاری کردم ولی نشد 

من: زده به سرت نارین کجاست 

آرمان : نمیدونم گذاشتم آرایشگاه و اومدن یه جای دور  این آخرین بار که صدای منو میشنوی میخواستم تو آخرین دقایق زندگیم آخرین نفر صدای تو باشه تو گوشم خودتو هیچوقت بخاطر مرگ من سرزنش نکن 

من : نه آرمان جون من جون خودت بخاطر خدا این کار رو نکن من عاشقتنم وقتی بری من خودمو میکشم اما یه چیزایی هست که من و تو یعنی هیچکس جز پدر تو و پدربزرگ من  نمیدونن 

آرمان: چی 

من :اوندفعه که رفتم خونه ی پدر بزگم تا راجع خودم و خودت صحبت کنم شنیدم که پدر بزرگم میگفت آرمان پسر منه و پدر تو گفت این تاوان عشقه 

لطفا زنده بمون تا بتونیم بفهمیم این راز چیه یعنی واقعا من و تو عمو و برادر زاده هستیم ؟؟

آرمان :باشه اما حاضر نمیشم برگردم به عروسی 

من : باشه برو خونه باغ پدر بزرگم اونجا همیشه خالیه از دیوار بپر کلید اتاق زیر گلدون 

آرمان : باشه 

من : آرمان خیلی خوشحالم که تورو دارم خیلی خوشحالم که زنده ایی 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد