اون پدر آرمان بود الان اینجا چی کار می کنه ؟؟
پدر بزرگم برای بدرقه اش اومد دور و اطراف رو دید زد نوبت این ور که شد من سریع خودم رو پشت گلدون قایم کردم
پدر بزرگم گفت خیلی از ت ممنونم ولی هرچه زود تر تمومش کن .
پدر آرمان باشه ولی آرمان خیلی بیقراری میکنه میگه یا آیلین یا هیچکی میگه خودم رو میکشم
پدر بزرگم گفت اون بچه ی منه !! من بیشتر از تو نگرانشم
پدر آرمان :ایکه آیلین و آرمان نمی تونم باهم ازدواج کنن تاوان عشق بی موقعه تو بود
پدر بزرگم سرشو انداخت پایین و پدر آرمان رفت
بعد از رفتنش وارد اتاق شدم اونا باهم چی میگفتن من که هیچی نفهمیدم
به پدر بزرگم گفتم :آقا جون ایلیا و النا رو گفتی باهم ازدواج کنن چون عاشق همن درسته ؟؟
اون سرشو تکون داد
من ادامه دادم :پس منم به عشقم برسون
پدر بزرگم فقط گفت نمیشع
من گفتم چرا ؟؟؟
پدر بزرگم :دختر جون هیچ وقت دنبال گذشته نباش حالاهم برو این نشد یکی دیگه
من :یکی دیگه ؟؟(با حالت پوز خند )چه خوب !!معنی عشقم فهمیدم
چیزی نگفت و رفتم
بجای اینکه حالم بهتر بشه خیلی بد تر شد یعنی چی اون بچه ام ؟؟یعنی عموی منه ؟؟عموی کوچک ترم ۲۴ سالشه و آرمان ۲۰ سال ! آرمان تاوان چه چیزیه از کجا میشه فهمید
تا حالا انقدر گیج نبودم
حالا من به کی بگم که بتونه کمکم کنه ؟؟